طبیبان را ز بالینم برانید

مرا از دست اینان وارهانید

به گوشم جای این آیات افسوس

سرود زندگانی را بخوانید

دل من چون پرستوی بهاری است

از این صحرا به آن صحرا فراری است

شکیب او همه در بی شکیبی است

قرار او همه در بی قراری است

دل عاشق گریبان پاره خوش‌تر

به کوی دلبران آواره خوش‌تر

غم دل با همه بیچارگی‌ها

از این غم‌ها که دارد چاره خوش‌تر

دلم یک لحظه در یک جا نمانده است

مرا دنبال خود هر سو کشانده است

به هر لبخند شیرین دل سپرده است

برای هر نگاهی نغمه خوانده است

هنوزم چشم دل دنبال فرداست

هنوزم سینه لبریز تمناست

هنوز این جان بر لب مانده ام را

در این بی‌آرزویی آرزوهاست

اگر هستی زند هر لحظه تیرم

وگر از عرش برخیزد صفیرم

دل از این عمر شیرین برنگیرم

به این زودی نمی خواهم بمیرم*

 

*فریدون مشیری

پی‌نوشت: وقتی می‌بینی حرف‌هایت از خودت جلو افتاده، باید بست، هم دهان را هم جلوی راهی را که این خودنمای پر سر و صدا پیش گرفته.
آمدم اینجا تا خودم را محک بزنم ببینم آیا حرفی برای گفتن دارم، اکنون می‌بینم که نه فعلا چیزی ندارم و چیزی نیستم، می‌روم که از هیچ بودن  و ندانستن این خود مطمئن‌تر شوم؛ شاید آن زمان چیزی برای گفتن یافتم
.  :)

 

 

دریافت


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروش همتراز کاشی و سرامیک و سنگ دانلود پاورپوینت طراحي سايت -سئو وبهينه سازي - تبليغات -برند سازي -توسعه دهنده وب KhanehBartar ویستا سازه پمپ شناور Ali خدمات انلاین آچاره اشعار و متون ادبی