اول ازدواج ما بود، ناراحتی همه جور کشیده بودیم. همه جور. آخر اونقدر خسته شدم از ناراحتی که یک روز پا شدم خودم رو راحت کنم بابا، از این ناراحتی. مگه چه خبره؟! صبح زود، تاریکی بود. پا شدم، طناب رو برداشتم انداختم پشت ماشین، برم قال قضیه رو بکنم. برم خودکشی کنم. برم.

رفتیم. اطراف میانه بود. سال سی و نه. رفتم آقا. توتستان بود بغل خونه ما. نزدیک خونه ما. آمدیم طناب. تاریک بود. طناب را هر قدر مینداختیم گیر نمی‌کرد. یک مرتبه انداختم گیر نکرد، دو مرتبه انداختم. گیر نکرد، سومی،آخر خودم رفتم بالا. رفتم بالا طناب را گیر دادم، دیدم آقا یک چیز نرم خورد به دستم. توت بود. چه توت شیرینی. شیرین بود. اولی رو خوردم. دومی رو خوردم. سومی رو خوردم.

یک وقت دیدم هوا داره روشن میشه. آفتاب زده بالای کوه رفیق. چه آفتابی! چه منظره‌ای! چه سبزه‌زاری! یک وقت دیدم صدای بچه‌ها میاد. بچه‌ها مدرسه بودن. آمدن دیدن من توت میخورم. گفتن آقا درخت رو ت بده. ما هم درخت رو ت دادیم. اینا خوردن. اینا خوردن من کیف می‌کردم. خوردم بله. یه خورده‌ام ما جمع کردیم. آمدیم تو خونه. خانوم ما هنوز از خواب بیدار نشده بود.

آمدیم یه خورده هم دادیم به اون. اون هم خورد. اون هم کیف کرد. رفته بودم خودکشی کنم، توت چیدم آوردم اینجا. آقا یه توت ما رو نجات داد. یک توت ما رو نجات داد.
نقش اول فیلم: توت رو خوردی و خانوم هم توت رو خورد و همه چی خوب شد!؟
مرد آذری: خوب؟! خوب نشد. فکرم عوض شد. البته که اون ساعت خوب شد، ولی فکرم عوض شد، حالم عوض شد

*طعم گیلاس

عباس کیارستمی


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بلاگ رهام وب خرید فروش بیمه عمردر همدان عمومی سفرقهرمانی آموزش،سلامتی و شادابی در هنرستان ورزشی امام علی شهرکرد وبلاگ معرفت الله روزی یک آیه آهنگرکلابزرگ(بابل) فروشگاه اینترنتی سومٰا | SOOMA