هله نومید نباشی، که تو را یار براند
گرت امروز براند، نه که فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد، مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او، به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد، همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید، که کس آن راه نداند
نه که قصاب به خنجر، چو سر میش ببرد
نهلد کشته خود را، کشد آن گاه کشاند
چو دم میش نماند، ز دم خود کندش پر
تو ببینی دم یزدان، به کجا هات رساند
به مَثَل گفتم این را و اگر نه کرم او
نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان، به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به که ماند؟! به که ماند؟! به که ماند؟! به که ماند؟!
هله خاموش که بیگفت از این مِی همگان را
بچشاند. بچشاند. بچشاند. بچشاند.*
*مولانا؛ غزلیات شمس.
درباره این سایت