آورده‌اند که پادشاهی مجنون را حاضر کرد و گفت که "تو را  چه بوده است و چه افتاده است؟ خود را رسوا کردی و از خان و مان برآمدی و خراب و فنا گشتی. لیلی چه باشد و چه خوبی دارد بیا تا تو را خوبان و نغزان نمایم و فدای تو کنم و به تو بخشم. چون حاضر کردند مجنون را و خوبان را جلوه آوردند، مجنون سر فرو افکنده بود و پیش خود می‌نگریست. پادشاه فرمود: آخر سر را برگیر و نظر کن. گفت می‌ترسم، عشق لیلی شمشیر کشیده است، اگر بردارم، سرم را بیندازد. غرق عشق لیلی چنان گشته بود. آخر دیگران را چشم بود و لب و بینی بود، آخر در وی چه دیده بود که بدان حال گشته بود؟!


*فیه ما فیه؛ مولانا

+ فیلم روشن‌تر از خاموشی؛ صحنه‌ی بازشدن ابواب عشق به روی ملاصدرا.
+ تابلوی خوشنویسی استاد حسن فرهادی ( استادم) 

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Mary زندگی به سبک پالئو خودایمنی Brian Lucifer آنزو Bill سالیان سفر